رمضان

رمضان

بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت
خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت
شـکـوه ی غـربـت نـبـرم ایـن زمـان
دسـت تـــو و روی تـو ام آرزوســت
خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت
واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را
ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت
جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن
رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت
ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت
حـسِّ تـو را مـی کنم ای جـان مـن
عـزلـت بـیـتـی دگــــرم آرزوســــت
خـانـه ی عـشـِاق مـهـاجـر کـجـاست؟
در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت
حـسـرت دل بـارد از ایـن شـعـر مـن
جـام مـیـی در حـرمـــم آرزوســـــت

مناجات شب قدر

بگذار تا بمیرم در این شب الهى
ورنه دوباره آرم رو روى روسیاهى

چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه
چندان که باز گردم گیرم ره تباهى

چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما
دل مرده مى‏شوم باز با غمزه گناهى

گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان
بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهى

اى کاش تا توانم بر عهد خود بمانم
شرمنده ‏ام ز مهدى وز درگهت الهى

تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم
چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهى

من بندگى نکردم با خویش خدعه کردم
ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهى

با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم
دانم که در به رویم وا مى‏کنى به آهى

اى نازنین نگارا تغییر ده قضا را
گر تو نمى ‏پسندى تقدیر کن نگاهى

دل را تو مى ‏کشانى بر عرش مى ‏کشانى
بال ملک کنى پهن از مهر روسیاهى

دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر
بى عجب و بى تکبّر از راه خیمه گاهى

امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر
جان حسین و زینب بر ما بده پناهى

آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب
از ما مگیر او را جان حسن الهى

در این شب جدایى در کوى آشنایى
هستم چنان گدایى در کوى پادشاهى




هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...